روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

می خواهم اعتراف کنم

روزی که تصمیم گرفتم با تو حرف بزنم و گلایه کنم در واقع مطمئن بودم که مضحکه قرار گرفته ام. مطمئن بودم که تو و راوی با هم همدستید. از این قبیل اتفاقات در اداره ها زیاد رخ می دهد که دخترک را در هپروت خودش گرفتار می کنند و دسته جمعی به عکس العمل های دخترک می خندند...


ادامه مطلب ...

پرسش و پاسخ

عصبانی بودم. نه؛ بیشتر شوکه بودم. شنیده بودم در این قسمت اداره مردها ، در سخن چینی و تعریف همه چیز برای همه کس ، از زن ها پیشی گرفته اند؛ اما باورم نمی شد. حالا می دیدم آنچه را شنیده بودم...


ادامه مطلب ...

توطئه راوی

راوی می گفت و می گفت. فضا سازی می کرد. هر روز صبح ، چون من دیرتر از شما دو نفر می رسیدم ، برایم واکنش های تو را در خصوص دیروز می گفت. حرف هایی که زده ای و سوالاتی را که پرسیده ای ، نظرات کارشناسانه و تحلیل های زنانه...


ادامه مطلب ...

زمزمه ها

بی آنکه من و تو بخواهیم زمزمه ها شروع شده بود. کسی بود که آرام در گوش من چیزی از تو می گفت و در حضور تو ، چیزی از من. اسمش را " راوی " گذاشته ام. برای من مدام از تو می گفت از خوبی هایت ، اخلاقیاتت، احساساتت، افکارت و خانواده ات.


ادامه مطلب ...

آشنایی

نمی توانم بگویم همه چیز از کجا شروع شد؛ یک حرکت آرام و پیوسته بود

 آن روزها زیاد باهم تنها می شدیم ، شاید هم نه! شاید آن قدر حرف هایی که می زدیم برایمان عادی بود که حضور دیگران مهم نبود.

 

ادامه مطلب ...

برخورد از توع نزدیک

دو هفته از بودن من در کنار تو می گذشت، هیچ چیز خاصی نبود؛ کار بود و استرس کار و شلوغی و هجمه بی مورد کارها. ..

اولین برخورد مهم و اداری که با تو داشتم روزی بود که قرار شده بود اضافه کاری بمانی. خدایا عجب روزی بود...

ادامه مطلب ...

سلام غریبه

اولین باری که دیدمت... هیج حس خاصی نبود. همه چیز عادی بود. تو هم مثل هزار آدم دیگر... 

روز اول بود که جا به جا شده بودم. محل کارم عوض شده بود، داغدار مرگ عزیز بودم، امتحان داشتم و هزار گرفتاری دیگر. اضطراب تنها عنصر تشخیص دهنده صورت من بود. آرایشگاه نرفته بودم و .... بدترین زمان برای اولین ملاقات بود .


ادامه مطلب ...