اولین باری که دیدمت... هیج حس خاصی نبود. همه چیز عادی بود. تو هم مثل هزار آدم دیگر...
روز اول بود که جا به جا شده بودم. محل کارم عوض شده بود، داغدار مرگ عزیز بودم، امتحان داشتم و هزار گرفتاری دیگر. اضطراب تنها عنصر تشخیص دهنده صورت من بود. آرایشگاه نرفته بودم و .... بدترین زمان برای اولین ملاقات بود .
آمدی داخل اتاق و پرسیدی " فکس رسیده ؟" . همه را می شناختم به جز تو . اسمت را آن روز فهمیدم.
تو اما - طبق گفته خودت - پیشتر مرا دیده بودی. خدا رو شکر . که اون دیدار اول تو با من نبود .
و روز بعد من شدم همسایه دیوار به دیوار تو...
به همین سادگی