روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

من مانده ام تنهای تنها


سه روزی می شود که رفته ای سفر و من مانده ام تنهاااا ...
ادامه مطلب ...

پایان دلتنگی

فردا قرار است بروم سرکار و این یعنی دیدن دوباره تو.بعد از 5 روز .

5 روزی که مدام به فکر و خیال در باب تو گذشت و حتی در شب هم دیدن خواب تو رهایم نکرد.

5 روزی که در خانه مدام از تو گفتم. بی خجالت. برایت اسم مستعار گذاشته ام . 

خسته شده بودم از صدا کردنت به نام فامیلی در خانه و شرم مانع می شد به نام کوچک بخوانمت.

در این مدت که شاید دلتنگی حتی باعث رنجش کوچکی ما بین ما هم شد، بارها در خصوص تو با مادر حرف زدم. حرف هایی  که درباره آینده به هم گفته بودیم را بازگو کردم و ...

مادر فقط گوش کرد و لبخند زد.



ادامه مطلب ...

جای تو خالی در کنارم

جای تو خالی در کنارم

در لحظه رد کردن یک سال کهنه

آغوش بگشودن برای/ تحویل یک سال دوباره

***

در عکس های دسته جمعی

می ایستم یک گوشه ،تنها / دور از بقیه

جای تو خالی / می ماند اینجا در کنارم

گرمای دستت روی شانه

حس می کنم، می دانمش نیست

***

در تمام لحظه های روز عید/ شور و شادی و خنده و امید

خوردن قرمه لذیذ سال نو شده به یاد تو / ماهی سفید شام سال نو

مرغ خاطرم روان به سوی توست

گرچه پیش جمع ولی/ ذهن من کنار توست.

***

در خیال خویش

در کنار هففت سین، به رنگ عشق

منتظر نشسته ام

گر نباشی در کنارم/ سفره ام خالی است.

سال نو با سفره خالی

فارغ از معنی است...


حاشیه مهم تر از متن: 

فقط چون خیلی دلم برات تنگ شده و مدام بهانتو می گیره!

مرد می شوم

امروز ناخن هایم را گرفتم. از ته.

آن قدر از بیخ بریدمشان که دردم آمد.


ناخن های بلند و مرتبم نشانه زنانگی ام بود.

زنانگی ام را با اشک از خودم زدودم.


می خواهم مرد شوم. تو این طور می خواستی .نه؟!

فقط... 

هزینه دارد.هزینه سنگینی دارد.


میدانی ... من نمی خواهم دو جنسی باشم.

روز تولد تو

تولدت بود. امروز... 32 ساله شدی. مبارک باشد

چند وقت بود که منتظر این روز بودیم؟ نمی دانم.چه قدر نقشه داشتیم برای چنین روزی...

برنامه امروزمان بد نبود. درواقع اگرچه ساده بود اما خوب بود. یک جشن ساده دونفره ی صمیمی؛ بی خیال همه بحث های گذشته؛ به دور از همه دلخوری ها... یک امروز را می خواستیم خوش باشیم.



ادامه مطلب ...

اتمام حجت

بهت تلفن کردم و گفتم ما باید حرف بزنیم.گفتم همه این مدت مشکلاتمان را عاشقانه حل کرده ایم و نه عادلانه و به همین دلیل هم هیچ مشکلی در واقع حل نشده.

گفتی چرا این همه خشم؟! گفتم خشم نیست. ناامیدی است.

- از من؟

- از رابطه مون.فردا حرف می زنیم.فقط یه لطفی به جفتمون بکن و هرچه از من که در این مدت ناراحتت کرده و اینکه در مورد قصد من چه فکری کردی را در نظر بیار و فردا به من بگو.

فردا که رسید؛ رفتیم یک گوشه دنج و شروع کردیم.قصه را از زاویه دید خودمان تعریف کردیم تا آن دیگری هم بفهمد چه خبر بوده است.

می دانی رنج کجا بود؟غصه من درست از زمانی شروع می شد که غصه تو تمام شده بود.غم من چیزی بود که برای تو هیچ بود و دلیل خشم تو، در نظرم چنان ساده و قابل حل بود که میشد حتی به آن خندید.

ما از کجا این همه از هم فاصله گرفتیم و نفهمیدم؟کی غصه هایمان، به جای اینکه در امتداد هم قرار بگیرند؛ شدند مخالف جهت یکدیگر؟ نمیدانم.

ادامه مطلب ...

خراب کردی

اصلاً برایت مهم نیست حال دل من بد است؟ خونسرد نشسته ای پشت میز کارت و نگاهت را دوخته ای به مانیتور؟ فکر کن! درست یک روز بعد از یک سالگی... فکر کن! فقط یک روز...

دارم فکر می کنم که عشقت رو نمی خوام.عشقت ضعیفم می کند، نفوذ پذیرم می کند و بدتر از همه این ها به کمترین بی توجهی از طرف تو حساس می شوم و اشکم در میاد.بی خود می شوم از خویشتنم،بیگانه می شوم با شخصیت محکمی که از خودم در نظرم داشتم.

ادامه مطلب ...