روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

پایان دلتنگی

فردا قرار است بروم سرکار و این یعنی دیدن دوباره تو.بعد از 5 روز .

5 روزی که مدام به فکر و خیال در باب تو گذشت و حتی در شب هم دیدن خواب تو رهایم نکرد.

5 روزی که در خانه مدام از تو گفتم. بی خجالت. برایت اسم مستعار گذاشته ام . 

خسته شده بودم از صدا کردنت به نام فامیلی در خانه و شرم مانع می شد به نام کوچک بخوانمت.

در این مدت که شاید دلتنگی حتی باعث رنجش کوچکی ما بین ما هم شد، بارها در خصوص تو با مادر حرف زدم. حرف هایی  که درباره آینده به هم گفته بودیم را بازگو کردم و ...

مادر فقط گوش کرد و لبخند زد.



نوروز امسال را گستاخانه شروع کردیم. هر دو از طرف دیگری به خانواده هایمان سلام رساندیم و گفتیم که تماس گرفته. ( حتی بوسشان هم کردیم اما دیگر رویمان نشد بگوییم از طرف چه کسی)

همه این مدت، به نوروز 90 فکر کردم. به لحظه هایی که من منتظر پیغام تبریک تو بودم و تو منتظر مسیج من. هر دو مغرور!!! تا پایان نوروز غرورمان را به آن دیگری ترجیح دادیم. غروری که زود شکسته شد...


خوشحالم که این دلتنگی فردا به پایان می رسد. حتی برای مدت یکی - دو روز.


دلم برایت تنگ شده. می دانستم که طاقتم تمام می شود. برایت روز پایانی سال، از دلتنگی هایم گفته بودم و تو در نهایت گفته بودی... لازم است. گفتی هر دویمان به این فرصت و تنهایی نیاز داریم.

دلم نیامد بهت بگویم بدجنس! اما بد گفته بودی. در قبال اظهار دلتنگی ام گفته بودی :  " لازم است."

نظرات 1 + ارسال نظر
رهگذر پنج‌شنبه 4 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:32 ب.ظ

مواظب باش انقدر دوستش نداشته باشی که از دستش بدی دوست من.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد