روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

آن حس پنهان شده در کلام...

تعطیلات 4 روزه اول نوروز که تمام شد، قصه پر غصه سرکار رفتن آغاز شد.غصه سرکار رفتن به تنهایی...

6 روز تمام من در دفتر تنها بودم و آن همه مشغولیت بیهوده بر سرم خراب شده بود.همه رفته بودند مسافرت به جز من وتو. میدانم که نمی شد بیایی. می دانم که آن روزها هنوز برای هم غریبه بودیم اما انصاف هم خوب چیزی است. حاضر نشدی بیایی. در عوض تنها در خانه نشستی و فیلم نگاه کردی و تخمه شکستی.تعطیلات که تمام شد، تو هم مثل بقیه لباس نو پوشیدی و به رسم شروع یک سال تازه، تیپ زدی و سرکار حاضر شدی.


ادامه مطلب ...

عشق در 24 سالگی

ستاره (*)همیشه می گفت « 24 سالگی سن مهمیه.حس می کنم توی این سن برای آدم اتفاق مهمی می افتد و ...»

راست می گفت.منم حس می کردم اگر قرار باشه برای آدم اتفاقی بیفته که مسیر زندگی اش رو تغییر بده، حتما تا قبل از 24 سالگی محقق می شه. و اگر نیفته ... اونوقت یا هرگز نمی افته یا هر زمانی که رخ بده، آدم حس می کنه که دیر شده...

ادامه مطلب ...