روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

مرد می شوم

امروز ناخن هایم را گرفتم. از ته.

آن قدر از بیخ بریدمشان که دردم آمد.


ناخن های بلند و مرتبم نشانه زنانگی ام بود.

زنانگی ام را با اشک از خودم زدودم.


می خواهم مرد شوم. تو این طور می خواستی .نه؟!

فقط... 

هزینه دارد.هزینه سنگینی دارد.


میدانی ... من نمی خواهم دو جنسی باشم.

نظرات 2 + ارسال نظر
زاغچه دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:18 ق.ظ

حیف ناخنای قشنگت نیس که کوتاه بشن. حیف نیست که لاک نزنی
من عاشق ناخنای بلند و مرتب و لاک زده م

اگه قرار بشه تبدیل بشی به مرد زندگی؛ همون طور که اون می خواد؛ دیگه ناخونای مرتب به دردت نمی خورن و حتی مزاحم هم میشن.
باید ازشون بگذری

ارغوان جمعه 5 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:02 ب.ظ http://arghavanstory.blogfq.com

یه روززگاری نه خیلی دور منم ادعای عاشقی می کردم . شاید هنوزم باشم ولی حسادت وعصبانیتم بهش می چربه .
روزای قشنگی بود .نه که همه ش پر گل وبلبل و حرفای عاشقونه باشه .برعکس روزایی مملو از عجایبی که فقط خودم میتونم بفهمم چه قدر وحشتناک بود . ولی همه شو رها کردم. خودخور ی بیش از اون حد رو نمی تونستم تحمل کنم.
عاشق همکار شدن  .... چه قصه آشنایی!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد