روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

ترکید!

چه قدر راحت می توانی همه آنچه را که به من داده ای ، باز پس بگیری. چه قدر راحت یک هفته تمام با من حرف می زنی و سرشار از انرژی می کنی مرا و بعد... چه آسان همه انرژی ام را دود می کنی و به هوا می فرستی.

چه قدر ساده سوزن کوچکی به دست می گیری و بادبادک احساس مرا می ترکانی و بعد ... می گویی ببخشید! 

ساده، راحت و خونسرد مثل همیشه.

می بخشم. اما ... 

بادکنک ترکیده را دیگر نمی توان باد کرد. حتی نمی توان بهم چسباند. فقط باید انداختش دور. 

اصلا مگر می توانم نبخشم؟! مگر می توانم از تو کینه به دل بگیرم؟

نمی توانم و نمی خواهم که بتوانم. اما باور کن. شوخی که با احساسم کردی دیگر جبران نمی شود.

شنیده ای می گویند " دلی که شکست دیگر شکسته" ؟ 

اضافه کن : " احساسی که ترکید دیگر ترکیده"....

نظرات 3 + ارسال نظر
harper پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:58 ب.ظ http://harper.blogsky.com/

سلام علیکم و رحمت الله
ببخشید داداش/آبجی
این مطلب ملست خیلی منو گرفت
اجازه هست تو وبلاگم بذارمش؟ البته با ذکر منبع...

harper پنج‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 12:59 ب.ظ http://harper.blogsky.com/

به ما هم سری بزن

زاغچه جمعه 22 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 07:11 ب.ظ

آن روز که من دل به سر زلف تو بستم/دل سرزنشم کرد، تو هم سرزنشم کن
غمگین شدم از خوندن این نوشته ات

آخه خودم هم خیلی غمگین بودم. داشتم می ترکیدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد