لطفا همه بار این عشق را به گردن من نیانداز. وانمود نکن در دام من افتاده ای. این قدر به غرورت بها نده!
من هم برای خودم غروری داشتم. مطمئن باش اگر سیگنال هایی را که تو – خواسته یا نا خواسته – به طرفم نمی فرستادی نمی دیدم، هرگز برای تو، برای رابطه خودمان ، قدمی بر نمی داشتم.
یادت رفته؟ همه خاطرات آن روزهای اول را فراموش کرده ای؟ باید برای همه بگویم تا به یادت بیاید؟!
حواست به من بود و نمی شد این موضوع را انکار کرد.حواست به من بود.به حرف زدنم، خندیدنم، کارهای محوله ام و حتی فکر کردنم.گاهی حتی یادت می رفت نگاهت را از نگاهم بدزدی. نگاهمان در هم گره می خورد و درنهایت آن که نگاهش را می دزدید من بودم.
یادت هست؟ من هنوز خیلی واضح به خاطر دارم...
...
...
خبری شنیده بودم از اوضاع کشور که به هرکسی نمی شد گفت. فکر کردم کسی در دفتر نیست.با لبخند بر لب وارد شدم.فقط به تو نگاه کردم که سرگرم کار خود بودی.دهان باز کردم که حرفی بزنم. ناگهان... از گوشه چشم راوی را دیدم و سریع دهان نیمه بازم را بستم. هیچ کس حضورم را نفهمید. نه تو و نه راوی حتی سر بلند نکردید.
شوق اعلام خبر رهایم نمی کرد اما چاره ای نبود.آرام به پشت میز خودم خزیدم.هنوز کامل ننشسته بودم که سر بلند کردی و پرسیدی:
- چی؟
- هیچی
- چیزی نگفتید؟
- نه!
- چرا شما یه چیزی گفتید!
- من چیزی نگفتم.
- شما خندیدی و چیزی گفتی ولی من نشنیدم.
- من ... فقط می خواستم چیزی بگم . همین
- پس گفتید!
- نه! من نگفتم.مطمئنم که حرف نزدم. شما حتی منو ندید !
- نمی دونم.فقط حس کردم...
حس کرده بودی.بعد از آن هم بارها حس کردی. من هم حس کردم.
پس لطفا پنهان نکن.
اعتراف کن: من توجهت را جلب کرده بودم!
دیوونه دیوونه شی کاش اون هم می فهمید
فعلا که سهم ما از زندگی همینه.
عشق اندوه و حسرت و خواری
عاشق نشوید اگر توانید
عاشق . .......
نشوید اگر توانید...