روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

خراب کردی

اصلاً برایت مهم نیست حال دل من بد است؟ خونسرد نشسته ای پشت میز کارت و نگاهت را دوخته ای به مانیتور؟ فکر کن! درست یک روز بعد از یک سالگی... فکر کن! فقط یک روز...

دارم فکر می کنم که عشقت رو نمی خوام.عشقت ضعیفم می کند، نفوذ پذیرم می کند و بدتر از همه این ها به کمترین بی توجهی از طرف تو حساس می شوم و اشکم در میاد.بی خود می شوم از خویشتنم،بیگانه می شوم با شخصیت محکمی که از خودم در نظرم داشتم.

امروز و در این لحظه، مطمئن نیستم که بخوام ادامه بدم(بغضم رو قورت می دم و می نویسم) مطمئن نیستم بتونم اخم و قهر بیجای تو رو تحمل کنم یا سرکوفت ها و غرهای مداومت به واسطه اشتباهاتم رو بشنوم.پام شل شده؛ دارم کم میارم.

می دونم که تو بهترینی و هیچ وقت، هیچ کس اجازه پیدا نمی کنه حتی فکر به جای تو بودن رو به ذهنش راه بده. می دانم اما دلم گرفته. دلم آن قدر گرفته که ...

گاهی دوست دارم بازوانت، تکیه گاهی اشتباهاتم باشد به جای اینکه در زمان ارتکاب اشتباه؛ پیش و بیش از همه نگران واکنش تو باشم.گاهی دوست دارم عاشقانه منتظرم بمانی و دم نزنی، انتظارت را بگذاری به حساب عاشقی و در جواب عذرخواهی من، چنان واکنش نشان بدهی که یادم بماند در عشق، عذر خواستن و عذر شنیدن، گناه است.

اصلاً می دانی! دلم می خواهد من ناز کنم و تو نیاز.دوست دارم با عشقت منتم را بکشی، گاهی لوسم بکنی و نازم را بکشی.

دلم می خواهد هراس داشته باشی از نبودنم؛ از روزی که باشم و همراهت نباشم... همان طور که من با این هراس رشد کرده ام؛ مرده شده ام و زنده. ضعیف شده ام و قوی.

اما تو نمی ترسی.نه فقط ترسی نداری، بلکه مطمئن هستی اگر نباشم، نبودنم وابسته به نخواستن توست و اصلاً نخواستن من چه اهمیتی می تواند داشته باشد؟!

خرابش کردی. در زمانی که احساسم به تو در اوج بود، یادآوریم کردی که آدم ها هرچه را بدانند به دست آورده اند، رها می کنند. خرابش کردی...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد