-
دزدگیر
شنبه 4 تیرماه سال 1390 22:19
گزارش گر در شهر راه می رود و می پرسد : به چه چیزی دزدگیر می زنید؟ من ناخودآگاه و جدی می گویم : به دلم ! و از نگاه خیره مادر فرار می کنم...
-
برخورد از توع نزدیک
جمعه 3 تیرماه سال 1390 23:42
دو هفته از بودن من در کنار تو می گذشت، هیچ چیز خاصی نبود؛ کار بود و استرس کار و شلوغی و هجمه بی مورد کارها. .. اولین برخورد مهم و اداری که با تو داشتم روزی بود که قرار شده بود اضافه کاری بمانی. خدایا عجب روزی بود... نوبت تو بود. همه ما گرفتار بودیم و از آن مهمتر؛ نوبتمان را ایستاده بودیم. کاری بود که باید انجام...
-
سلام غریبه
دوشنبه 30 خردادماه سال 1390 00:57
اولین باری که دیدمت... هیج حس خاصی نبود. همه چیز عادی بود. تو هم مثل هزار آدم دیگر... روز اول بود که جا به جا شده بودم. محل کارم عوض شده بود، داغدار مرگ عزیز بودم، امتحان داشتم و هزار گرفتاری دیگر. اضطراب تنها عنصر تشخیص دهنده صورت من بود. آرایشگاه نرفته بودم و .... بدترین زمان برای اولین ملاقات بود . آمدی داخل اتاق و...
-
درباره من
شنبه 28 خردادماه سال 1390 23:40
اول از هر چیز باید بگم که من عاشق نیستم . یعنی راستش هنوز نشدم . و البته این به این معنی هم نیست که هرگز نمی شم! "روز نوشته های یک عاشق" فقط یک عنوانه. البته دروغ نیست اما کمی اغراق آمیزه. در واقع اینجا همه چیز اغراق آمیزه اما هیچ چیز دروغ نیست... از وقتی که شروع شد؛ منظورم همون ابتدا ست دلم می خواست همه این...