اول از هر چیز باید بگم که من عاشق نیستم. یعنی راستش هنوز نشدم. و البته این به این معنی هم نیست که هرگز نمی شم!
"روز نوشته های یک عاشق" فقط یک عنوانه. البته دروغ نیست اما کمی اغراق آمیزه.
در واقع اینجا همه چیز اغراق آمیزه اما هیچ چیز دروغ نیست...
از وقتی که شروع شد؛ منظورم همون ابتدا ست دلم می خواست همه این احساس ها، رخدادها، غم ها و شادی ها رو ثبت کنم. اما نمی شد. می ترسیدم کسی بخونه و بشنوه. اگرچه اون اوایل به بیشتر دوستام موضوع رو گفتم ، اما به تدریج ، یاد گرفتم که سانسور کنم و هر روز تعداد کسانی که موضوع رو دنبال می کردن ، کمتر شد.
اما واقعیت اینه که من هنوز فکر می کنم باید تمام این لحظات را ثبت کرد. فارغ از اینکه نتیجه اش چی باشه...
اوایل می نوشتم اما همون ترس لعنتی نذاشت مهمترین قسمت هاش رو جاودان بکنم. همون قسمت ها که من رو شبیه یه عاشق ها می کرد.
تا یادم به یه خونه مجازی رسید. این جا تلاش می کنم همه اتفاقاتی رو که برام افتاده یا می افته رو روایت بکنم. اتفاقاتی که می تونه منجر به عاشق شدن یا حداقل شناخت بعضی حس ها بکنه.
تازه در اول راهم و نمی دونم آخرش چی می شه . اما دعا کنید به خیر بگذره
غصه نخور میشی!!!
خوش میگذره.
مخصوصا مثا الان من که یه ماهه ندیدمش!!!
منم تازه کارم. یعنی به یکسال نمی رسه وبلاگ نویسیم. ممنون که لینکم کردی.