روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

تبریک سال نو

و سال تحویل شد.کمی به این فکر کردم که آیا باید به تو پیغام تبریک بفرستم یا نه. بلاخره یکی از آن دو شماره متعلق به تو بود و در نهایت تو پیغام تبریکم را می گرفتی. مردد بودم...

ادامه مطلب ...

ترکید!

چه قدر راحت می توانی همه آنچه را که به من داده ای ، باز پس بگیری. چه قدر راحت یک هفته تمام با من حرف می زنی و سرشار از انرژی می کنی مرا و بعد... چه آسان همه انرژی ام را دود می کنی و به هوا می فرستی.

چه قدر ساده سوزن کوچکی به دست می گیری و بادبادک احساس مرا می ترکانی و بعد ... می گویی ببخشید! 

ساده، راحت و خونسرد مثل همیشه.

می بخشم. اما ... 

بادکنک ترکیده را دیگر نمی توان باد کرد. حتی نمی توان بهم چسباند. فقط باید انداختش دور. 

اصلا مگر می توانم نبخشم؟! مگر می توانم از تو کینه به دل بگیرم؟

نمی توانم و نمی خواهم که بتوانم. اما باور کن. شوخی که با احساسم کردی دیگر جبران نمی شود.

شنیده ای می گویند " دلی که شکست دیگر شکسته" ؟ 

اضافه کن : " احساسی که ترکید دیگر ترکیده"....

اعتراف کن!

لطفا همه بار این عشق را به گردن من نیانداز. وانمود نکن در دام من افتاده ای. این قدر به غرورت بها نده!

من هم برای خودم غروری داشتم. مطمئن باش اگر سیگنال هایی را که تو – خواسته یا نا خواسته – به طرفم نمی فرستادی نمی دیدم، هرگز برای تو، برای رابطه خودمان ، قدمی بر نمی داشتم.

یادت رفته؟ همه خاطرات آن روزهای اول را فراموش کرده ای؟ باید برای همه بگویم تا به یادت بیاید؟!


ادامه مطلب ...

مناسبت ها

در همین چند روزه فهمیدم:

مناسبت هایی هست که دوست دارم همه یادشان باشد. مثل تولد یا قبول شدن در دانشگاه

مناسبت هایی هست که وقتی می فهمم کسانی حواسشان به آن بوده و فراموشش نکرده اند ؛ لذت می برم: مثل یادآوری روزی که در تقویم به اسم آدم است.بیرون آمدن از جلسه امتحانی که روزها و هفته ها وقت آدم را مشغول می کند و یا رفتن به مطب دکتری که جواب حرف هایش می توانسته خیلی مهم باشد.

اما.... 

بعضی مناسبت ها هست که دوست دارم فقط یک نفر حواسش باشد، سایرین هرچه قدر هم که لطف داشته باشند و محبتشان را نثارم بکنند؛ بازهم آن نمی شود که باید بشود.

باید کسی دیگر باشد و برایم بگوید تا قند در دلم آب شود.

 کسی دیگر باید در گوشم آرام زمزمه کند :

روز دختر مبارک 

و چه قدر حیف می شود اگر آن کس دیگر فراموش کند......

پی نوشت :

1- یکی برایم پیغام داده :" گاهی تمام خستگی ها، با یک یادآوری یا تبریک در میره. پس به یادتم و روزت مبارک" . کاش مردها می فهمیدند این "گاهی" چه قدر به " خیلی وقت ها" نزدیکه!

2- امروز همکارانم به مناسبت در گذشته روز 5 شنبه برایم هدیه گرفتند. لذتی که در غافلگیر شدن بود در دریافت کردن کاخ ورسای ( به عنوان هدیه ) نبود!....

شماره تلفن

بازی تمام شده بود.در دلم غصه مانده بود و یک سوال بی جواب از راوی؛ که " به کدام گناه؟".

اما تو.. دوباره همکارم شده بودی.از مصاحبت با تو لذت می بردم. مثل بعضی همکارهای دیگر که خودت میدانی. آن ها که در نظر من شعور اجتماعی دارند و  حتی بعضی از ناگفته ها را می فهمند.

ادامه مطلب ...

سکوت راوی

هرگز نفهمیدم، چرا راوی سکوت کرد. من گارد گرفته و آماده بودم و از آن مهمتر...تو را در کنار خودم حس می کردم . اما راوی بر خلاف همه روزها و هفته های پیشین، سکوت کرد.دلایل زیادی برای سکوتش احتمال می دادم:

ادامه مطلب ...

عاشق شدن

من عاشقت نبودم. باور کن.

می دانم آنچه می گویم غمگینت می کند، میدانم دوست داشتی برایت از عشق در یک نگاه بگویم ، میدانم که دوست داشتی بارها بشنوی چه طور شیفته ات شدم و ... 

ادامه مطلب ...