روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

ِیک ساله شد

مبارکمان باشد.

امروز درست یک سال شد.

از روزی که  در آستانه در دفتر ایستادی و از من که به جای رییس دفتر نشسته بودم، پرسیدی " فکس نیامده؟" و با عجله رفتی، یک سال گذشت. آن روز برای اولین بار دیدمت. 6 سال دورادور با هم همکار بودیم، فاصله مان فقط 3 طبقه بود؛ اما ... ندیده بودمت تا درست یک سال پیش در چنین روزی.

ادامه مطلب ...

آن حس پنهان شده در کلام...

تعطیلات 4 روزه اول نوروز که تمام شد، قصه پر غصه سرکار رفتن آغاز شد.غصه سرکار رفتن به تنهایی...

6 روز تمام من در دفتر تنها بودم و آن همه مشغولیت بیهوده بر سرم خراب شده بود.همه رفته بودند مسافرت به جز من وتو. میدانم که نمی شد بیایی. می دانم که آن روزها هنوز برای هم غریبه بودیم اما انصاف هم خوب چیزی است. حاضر نشدی بیایی. در عوض تنها در خانه نشستی و فیلم نگاه کردی و تخمه شکستی.تعطیلات که تمام شد، تو هم مثل بقیه لباس نو پوشیدی و به رسم شروع یک سال تازه، تیپ زدی و سرکار حاضر شدی.


ادامه مطلب ...

عشق در 24 سالگی

ستاره (*)همیشه می گفت « 24 سالگی سن مهمیه.حس می کنم توی این سن برای آدم اتفاق مهمی می افتد و ...»

راست می گفت.منم حس می کردم اگر قرار باشه برای آدم اتفاقی بیفته که مسیر زندگی اش رو تغییر بده، حتما تا قبل از 24 سالگی محقق می شه. و اگر نیفته ... اونوقت یا هرگز نمی افته یا هر زمانی که رخ بده، آدم حس می کنه که دیر شده...

ادامه مطلب ...

حواست نیست

چه قد این لحظه هایی که حواست نیست؛ نفس گیره

همین جور پیش بری ، یه روز، همه چیمون ... به باد میره

حواست نیست به رویای که از هم داره میپاشه

بذار این زندگی یه روز، شبیه زندگی باشه

یکم جاتو عوض کن؛ که شاید، بهتر منو دیدی...

خودتو جای من فرض کن ، شاید؛ حالمو فهمیدی...

بذار محدود بشم با تو ، به چیزایی که دوست دارم

من از هرچیزی غیر از تو به حدّ مرگ بیزارم...

بذار این زندگی با تو، از این حال و هوا دور شه

دلم خوش باشه که زنده ام، دلم یه ذره مغرور شه..

شبا از ترس تنهایی، به دلتنگی گرفتارم

روزا هم غرق تشویشم. عجب روز و شبی دارم

دارم از زندگی میگم، نه یه سال و نه یه هفته

می ترسم روزی برگردی که هستیمون هدر رفته..


زندگی من

آلبوم زندگی من- بابک جهانبخش

 

شرح حال (2)

بعد از این همه سال، در بیست و چهار سال و نیمه گی فهمیدم در انتظار صدای اس ام اس بودن یعنی چه...

اشک ها

- چت شده دختر؟ 

- نمی دونم.

این سوالیه که الان نزدیک یک ساعته به طور مداوم دارم از خودم می پرسم و جوابش هنوز " نمی دونم" ه. 

به زور جلوی خودم را گرفتم که گریه نکنم، چون در غیر این صورت باید برای بقیه توضیح بدم چرا دارم گریه می کنم و این کاری نیست که من بتونم انجامش بدم.

همین الان ازم پرسیدی که آیا ازت دلخورم؟ و من هم بغضم رو به سختی قورت دادم و جوابی رو دادم که همه زن ها در این موقع می دهند، می دونستم که تبعات این جمله می تونه آزار دهنده باشه اما گفتم و حالا... توی چشمام قطره ریختم تا کسی نفهمه چرا چشمام این موقع شب قرمز شده!


ادامه مطلب ...

بیا...

بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم
و تازه داشته باشد بیا گناه کنیم

نگاه و بوسه و لبخند اگر گناه بوَد
بیا که نامه اعمال خود سیاه کنیم

بیا به نیم نگاهی و خنده ای و لبی
تمام آخرت خویش را تباه کنیم

به شور و شادی و شوق و شراره تن بدهیم
و بار کوه غم از شور عشق کاه کنیم

و زنده زنده در آغوش هم کباب شویم
و خنده، به فرهنگ مرده خواه کنیم

گناه ، نقطه آغاز عاشقی است، بیا
که شاید از سر این نقطه عزم راه کنیم

اگربه خاطر هم عاشقانه بر خیزیم
نمی رسیم به جایی که اشتباه کنیم

برای سرخوشی لحظه هات هم که شده
بیا گناه ندارد به هم نگاه کنیم