روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

عاشق شدن

من عاشقت نبودم. باور کن.

می دانم آنچه می گویم غمگینت می کند، میدانم دوست داشتی برایت از عشق در یک نگاه بگویم ، میدانم که دوست داشتی بارها بشنوی چه طور شیفته ات شدم و ... 

صبر کن. آنچه می خواهم بگویم شیرین تر است. 

پیش از این ها گفته بودم که به تو دروغ نخواهم گفت هرچه قدر هم که تو خواهان آن باشی. بله! من عاشقت نبودم. هرگز روز اول عاشقت نشدم. خوشم آمد . فقط همین! برایم شبیه چیزی بودی که نمی دانستم چیست. شاید همین ندانستن ها، فهمیدن ها و کشف کردن ها برایم پیش از هرچیز جالب شده بود.شاید باید بگویم برایم کتابی ناخوانده بودی یا جزیره ای کشف نشده... حرف زدن با تو جالب بود و نگاه کردن به تو خوشایند. اصلا بگذار برایت بگویم که بعد از شنیدن صدای تو بود که فهمیدم چه قدر آوای کلام مهم و تأثیر گذار است...

من عاشقت نبودم. هفته هاست که به این موضوع فکر می کنم اما... مهم این است که:

تو عاشقم کردی


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد