روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

روز نوشته های یک عاشق

همه آنچه که رخ می دهد ... و به یکباره می فهمی دلت دیگر دست تو نیست

عشق در 24 سالگی

ستاره (*)همیشه می گفت « 24 سالگی سن مهمیه.حس می کنم توی این سن برای آدم اتفاق مهمی می افتد و ...»

راست می گفت.منم حس می کردم اگر قرار باشه برای آدم اتفاقی بیفته که مسیر زندگی اش رو تغییر بده، حتما تا قبل از 24 سالگی محقق می شه. و اگر نیفته ... اونوقت یا هرگز نمی افته یا هر زمانی که رخ بده، آدم حس می کنه که دیر شده...

ادامه مطلب ...

حواست نیست

چه قد این لحظه هایی که حواست نیست؛ نفس گیره

همین جور پیش بری ، یه روز، همه چیمون ... به باد میره

حواست نیست به رویای که از هم داره میپاشه

بذار این زندگی یه روز، شبیه زندگی باشه

یکم جاتو عوض کن؛ که شاید، بهتر منو دیدی...

خودتو جای من فرض کن ، شاید؛ حالمو فهمیدی...

بذار محدود بشم با تو ، به چیزایی که دوست دارم

من از هرچیزی غیر از تو به حدّ مرگ بیزارم...

بذار این زندگی با تو، از این حال و هوا دور شه

دلم خوش باشه که زنده ام، دلم یه ذره مغرور شه..

شبا از ترس تنهایی، به دلتنگی گرفتارم

روزا هم غرق تشویشم. عجب روز و شبی دارم

دارم از زندگی میگم، نه یه سال و نه یه هفته

می ترسم روزی برگردی که هستیمون هدر رفته..


زندگی من

آلبوم زندگی من- بابک جهانبخش

 

اشک ها

- چت شده دختر؟ 

- نمی دونم.

این سوالیه که الان نزدیک یک ساعته به طور مداوم دارم از خودم می پرسم و جوابش هنوز " نمی دونم" ه. 

به زور جلوی خودم را گرفتم که گریه نکنم، چون در غیر این صورت باید برای بقیه توضیح بدم چرا دارم گریه می کنم و این کاری نیست که من بتونم انجامش بدم.

همین الان ازم پرسیدی که آیا ازت دلخورم؟ و من هم بغضم رو به سختی قورت دادم و جوابی رو دادم که همه زن ها در این موقع می دهند، می دونستم که تبعات این جمله می تونه آزار دهنده باشه اما گفتم و حالا... توی چشمام قطره ریختم تا کسی نفهمه چرا چشمام این موقع شب قرمز شده!


ادامه مطلب ...

ترکید!

چه قدر راحت می توانی همه آنچه را که به من داده ای ، باز پس بگیری. چه قدر راحت یک هفته تمام با من حرف می زنی و سرشار از انرژی می کنی مرا و بعد... چه آسان همه انرژی ام را دود می کنی و به هوا می فرستی.

چه قدر ساده سوزن کوچکی به دست می گیری و بادبادک احساس مرا می ترکانی و بعد ... می گویی ببخشید! 

ساده، راحت و خونسرد مثل همیشه.

می بخشم. اما ... 

بادکنک ترکیده را دیگر نمی توان باد کرد. حتی نمی توان بهم چسباند. فقط باید انداختش دور. 

اصلا مگر می توانم نبخشم؟! مگر می توانم از تو کینه به دل بگیرم؟

نمی توانم و نمی خواهم که بتوانم. اما باور کن. شوخی که با احساسم کردی دیگر جبران نمی شود.

شنیده ای می گویند " دلی که شکست دیگر شکسته" ؟ 

اضافه کن : " احساسی که ترکید دیگر ترکیده"....

مناسبت ها

در همین چند روزه فهمیدم:

مناسبت هایی هست که دوست دارم همه یادشان باشد. مثل تولد یا قبول شدن در دانشگاه

مناسبت هایی هست که وقتی می فهمم کسانی حواسشان به آن بوده و فراموشش نکرده اند ؛ لذت می برم: مثل یادآوری روزی که در تقویم به اسم آدم است.بیرون آمدن از جلسه امتحانی که روزها و هفته ها وقت آدم را مشغول می کند و یا رفتن به مطب دکتری که جواب حرف هایش می توانسته خیلی مهم باشد.

اما.... 

بعضی مناسبت ها هست که دوست دارم فقط یک نفر حواسش باشد، سایرین هرچه قدر هم که لطف داشته باشند و محبتشان را نثارم بکنند؛ بازهم آن نمی شود که باید بشود.

باید کسی دیگر باشد و برایم بگوید تا قند در دلم آب شود.

 کسی دیگر باید در گوشم آرام زمزمه کند :

روز دختر مبارک 

و چه قدر حیف می شود اگر آن کس دیگر فراموش کند......

پی نوشت :

1- یکی برایم پیغام داده :" گاهی تمام خستگی ها، با یک یادآوری یا تبریک در میره. پس به یادتم و روزت مبارک" . کاش مردها می فهمیدند این "گاهی" چه قدر به " خیلی وقت ها" نزدیکه!

2- امروز همکارانم به مناسبت در گذشته روز 5 شنبه برایم هدیه گرفتند. لذتی که در غافلگیر شدن بود در دریافت کردن کاخ ورسای ( به عنوان هدیه ) نبود!....